تخته سیاه
تخته سیاه

تخته سیاه

پازل تفکرات

یک نفر پتک زمغزی زد

گفت من عقاید زفکر خود فقط

یک دیگر تبر زفکر او زد

و یک دیگر گل زدو عقیده زد

یکی مرحم فکر شد

یکی رنج فکر

آری جهان بعد فکرهاست

جهان بر بعد فکر هاست

میز گفتمان نجوم و فلسفه غربو شرق

میز گفتمان عقاید نیامده از بطن عقاید بر هم

صحبت جهان هست صحبت حرفهای دگر

نوبرداشت از عقاید در بن شعر از برای هم

نقطه نقطه سلول های مغزی را تکان خوانی کن

شعر را  بر فکر خود چراغانی کن

ما حصل نقطه رفتن آمدن ها هست

شعر را کمی واژه نو تکانی کن

خسته از بن  بسته از نکوبیدن ها

کوبیدن جستن حقیقت ها

روی تقاطع عقاید ایستاده در بن خود

خود تکان خود تکانی زنو بر تن خود

روی سکان خواب زدگی شعر گفتن

سوت سوت های درون خود شعر گفتن

بادبادک درون پرواز از زمین

جایی در بر ترانه ای خفته شعر گفتن

زمین غم انگیز درون خود پیله بافته هست

قفس زمین جای شعر یا درون شعر خود برون زقفس کلمات گفتن

حسام الدین شفیعیان

گذر از پست مدرن

آسمان یا زمین برای  تدافع فکر یا تهاجم فکر

نه تهاجم فکر نه تدافع فکرو نه تخاصم فکر

مرحم فکر  مرحمت فکر مرحمی در فکر

هنر پلویری نیست هنر بافتنی نیست هنر پوشیدنی بر فکرست

میزان درستی فکر میزان شعرو میزان شاعری شعر گفتن

مرحم هنر نشد درون هنرمند را گذران

گذر کن از بند درون شعر فقط جای آن خوب را درست گفتن

کافکا یا هدایت یا ونگوگ یا هنر پس از هنر

هنر پس از گذر در هنر پس از پسامدرن

پسامدرن نو در بر پست مدرن قبل شکستن

ابیات مدرنیته ابیات  معاصر ابیات نو و متصل

جهان تازه از واژگان هنری

تابلوی  پسا  لبخند گریه

شعر ما را کودکان  آفریقایی یا  ساحل دور

شعر ما را  نخوانده آتش گرد شعله سرخپوستان

شعر تن انگیز درون واژه

فالش انگیز یا وزن بر انگیز یا سکته کلماتی

ایست ممتد قلب درون شعر روی مغز استعاره ای

بورژوا  آهنی شعر خوردگی

سمبولیسم هنر برای هنر یا هنرمند درون هنر 

اپیزودهای چند فصلی  نو آورانه ترین شعر قرن بیستو چند

ترمز درون هجایا کشیده روی کلمات بند کلمه شعر برای درون کلمات

و کاغذ کاهی شعر حس تایپ فیبری شاعرانه  رد از کاغذ 

جای شعر گلدان جای گلدان شعر شعر بر گل شکفتن کلمات

حسام الدین شفیعیان

/رود و دریا/

در مسیر رود بود سنگلاخ ها

رود زصخره زدو شد سیلاب ها

آرزویش به دریا رسیدن میرفت

در مسیر دریا چه بود سنگلاخ ها

رود گلالود شد از سنگ خاک گرفته

مدتی ماندو بو گرفت زسنگلاخ ها

سد او شدن تا به دریا نرسد

سد او که اندیشه دریا شدن ها

خروش او باران میگرفت

زسنگ شکستو شد همره دریاها

شاعر-حسام الدین شفیعیان

/شهر قصه ات کجاست/

/شهر قصه ات کجاست/

شهر قصه دگری دارد
هم بالا و هم پائینو زبری دارد
شهر چراغ قرمز دارد
عروس بخت شهر زیر آواز مردمک ها میخوابد
اینجا پری دریایی یعنی برگشتن
دریا دیگر کجای قصه هست
وقتی در شهر خاموشی هست
کجای شهر باید نوشت قصه را
اینجا فصل دگر زندگی هست

نهال خوبی

چون نفس میرود زندگی میرود

حاصل این نفس بهر چه میرود

چون تفکر کنی در  همین خود نفس

پی بری کین چنین هم انسان میرود

جسم در پی زندگی خود کجا میرود

خاک گر شوی کیمیا میرود

کیمیای خرد بهر خاک بذر شود

بذر این از خرد در خاک کی رود

چون تفکر زخاک نه جسم میرود

چون تفکر کنی حاصلش پر کنی

جسم اگر خود رود روح به کجا میرود

جسم در خاکدان گر بپوسد انسانها تفکر زآن ماند در این جهان

گر تفکر زخوبی زحاصل مهربانی شود تفکر خوب بماند اگر جسم میرود

حسام الدین شفیعیان